87/6/16
3:58 ع
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد
و به کفش هاش قرمز رنگ با حسرت نگاه کر
د و بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد
و یاد حرف پدرش افتاد :"اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم
دخترک به کفش ها نگاه کرد
و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه
تا...
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد
و گفت:"نه... خدا نکنه...
اصلآ کفش نمی خوام!!!